کد خبر: ۷۰۴۱
۰۴ آبان ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۰

«اسماعیل» فرزند «اسماعیل»

«اسماعیل جنگی» حالا هم‌نام پدرش است، جوان سی ساله ای که تا چشم به این دنیا باز کرده، سایه پدربزرگ و مادربزرگ را بر سر خود دیده است، درحالی‌که پدرش چند ماه پیش از تولد او، در منطقه عملیاتی مهران و عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید‌ه بود.

حاضر است همه زندگی‌اش را بدهد تا فقط برای لحظاتی، حضور پدر را در‌کنار خود حس‌کند؛ جوان سی‌ساله امروزی که تا چشم به این دنیا باز کرده، سایه پدربزرگ و مادربزرگ را بر سر خود و دیگر برادرش دیده و تصورش این بوده که آن‌ها پدر و مادرش هستند؛ درحالی‌که پدرش چند ماه پیش از تولد او، در منطقه عملیاتی مهران و عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید‌ه بود.

گرچه او هیچ‌وقت پدر را به چشم خود ندیده، به‌خاطر شوقی که همواره برای دانستن درباره ویژگی‌ها، رفتار و نحوه شهادت پدرش، در وجود خود حس می‌کرده، حالا چیز‌های زیادی درباره او می‌داند. شاید یکی از دلایل این شوق، علاوه‌بر حس پدر و فرزندی به این برمی‌گردد که نام پدرش را بر او نهاده‌اند.

«اسماعیل جنگی» حالا هم‌نام پدرش است و در همان خانه‌ای، زندگی مشترکش را سپری می‌کند که پدرش می‌گذراند. این‌ها همه دلایلی است که سبب‌شده او روز و شب با یاد پدرش زندگی‌کند و حسرت این را داشته باشد که کاش می‌توانست او را یک‌بار ببیند. «اسماعیل» پسر «اسماعیل» که همچون پدرش از شهروندان محله امام‌هادی (ع) است، در پی زنده‌نگه‌داشتن نام پدرش، برای ما از آنچه شنیده و حالا در باور خود دارد، حرف می‌زند.

 

شهید جنگی در روستای هزار مسجد فردوسی مدفون است

روستای هزارمسجد فردوسی، دیار آبا و اجدادی خانواده جنگی است؛ جایی که پیکر شهید اسماعیل جنگی، به خاک سرد آنجا سپرده شده است. پسرش که هم‌نام خودش است و بعد‌از شهادت پدر به دنیا آمده، به‌نقل از اطرافیانش، این‌طور از زندگی پدر شهیدش می‌گوید: «پیش‌از آنکه به جبهه برود و بخواهد دل به اعتقاداتش بدهد، با پدرش روی زمین‌های روستا کشاورزی می‌کرده تا یک لقمه نان حلال به دست بیاورد. او سال‌۵۸ و در بیست‌دوسالگی، به عضویت بسیج و سپس سپاه پاسداران درمی‌آید. همان موقع، غرب کشور ناآرام بود و او دو سال پس‌از عضویت افتخاری در سپاه، در سال ۶۰ جزو کادر رسمی سپاه شده و به جبهه غرب اعزام می‌شود.»

کسانی که در جبهه غرب، خدمت و جهاد داشته‌اند، می‌گویند هرکسی تاب و توان مقاومت در آنجا را نداشته و بعضی از نیرو‌ها دوام نمی‌آوردند، اما حکایت پدر اسماعیل متفاوت است؛ «این را من نمی‌گویم، همه کسانی که پدرم را می‌شناخته‌‍‌اند؛ از هم‌ولایتی‌هایش گرفته تا هم‌رزمش، حسن فتوحی که زنده و جانباز ۷۰‌درصد است و اکنون در شهرستان چناران زندگی می‌کند، نترس‌بودن و شجاع‌بودن پدرم را تایید می‌کنند. به سبب همین شجاعتش بوده که هشت مقر را در کامیاران کردستان به او می‌سپارند.»

 

عکس صدام را پایین آورد

به گفته پسر شهید، طی دو سال، به‌خاطر تهور، بی باکی و درایت شهید، فرماندهی گردان یدا... را در جبهه قلاویزان و مهران به او می‌سپارند؛ «حتی برایم تعریف‌کرده‌اند که دلاوری پدرم به گوش نیرو‌های دشمن هم رسیده و برای سر او، جایزه تعیین کرده بودند.».

اما این موضوع، سبب نشد که اسماعیل بیست‌و‌نه‌ساله دست از رشادت‌هایش بردارد؛ «آن‌طور‌که هم‌رزمان پدرم برایم تعریف‌کرده‌اند، او در عملیات کربلای یک، تا‌حدی در منطقه پیش رفته بود که اصلا انتظارش نمی‌رفت؛ یعنی تا خاک عراق. بالای یکی از دکل‌ها عکس صدام بوده و او تصمیم می‌گیرد عکس را پایین بیاورد.

هرچه بقیه رزمنده‌ها می‌خواهند او را از انجام این کار منصرف کنند، نمی‌توانند. سرانجام پدرم بالای دکل می‌رود و فوری عکس را پایین می‌کشد و موقع پایین‌آمدن، خودش از بالای دکل می‌افتد و دو دندان جلویی‌اش هم می‌شکند. جای خالی همین دو دندان هم، باعث شناسایی پیکر شهیدش شد.»

 

«اسماعیل» فرزند «اسماعیل»

 

پیکرش بعد از ۳ ماه پیدا شد

اسماعیل جنگی، پسر شهید اسماعیل جنگی که سه‌ماه بعداز شهادت پدرش به‌دنیاآمده، همیشه بغض نبودن او را در گلو داشته و در حسرت نداشتن سایه پدری بر بالای سرش، به‌سر برده؛ «من سال‌۶۵ و سه‌ماه بعد‌از شهادت پدرم به دنیا آمدم. او در عملیات کربلای یک، بر‌اثر اصابت خمپاره به ناحیه سر و کمر به شهادت رسید.

آن‌طور‌که برایم تعریف‌کردند پیکر پدرم، سه‌ماه روی زمین بوده، چون آن‌قدر پیشروی کرده بوده که کسی جرئت نداشته جلو برود و پیکر او و البته تعدادی دیگر از شهدا را به عقب بیاورد. پدرم قبل‌از پیشروی، پلاک و انگشترش را در‌می‌آورد و به یکی از هم‌رزمانش می‌دهد تا به دست عمویم برسانند. می‌خواسته به‌واسطه این‌ها عمویم از جریان شهادتش باخبر شود. بعد از سه‌ماه که پیکرش را پیدا می‌کنند، از روی جای خالی دو دندان شکسته و نیز برآمدگی که در‌کنار گوش خود داشته، شناسایی می‌شود.»

 

«بابا» پدر من نبود

گفتن از قصه رشادت‌های شهید اسماعیل جنگی و ویژ‌گی‌های شخصیتی‌اش، هیچ‌وقت تکراری نیست؛ این موضوعی است که برای همه شهدا وجود دارد، اما قصه خانواده‌های آنان و فرزندان بازمانده از شهدا نیز به اندازه خود، شنیدنی‌است، موضوعی که شاید بسیاری از مواقع از آن غافل‌می‌شویم. پسر شهید جنگی، به‌اندازه کافی حرف برای گفتن از روز‌های بعد از پدر دارد، از زمان‌هایی که بر او بسیار سخت گذشته و طعم این سختی هنوز زیر زبان اوست؛ «از زمانی که یادم می‌آید، سایه پدر و مادری میان‌سال را بر سر خود دیدم.

چون مادرم بعد‌از شهادت پدر ازدواج کرده و از ما جدا شده بود. من و برادرم هم به روستا رفته و درکنار پدربزرگ و مادربزرگمان زندگی می‌کردیم. برادرم که دو سال از من بزرگ‌تر بود، همه‌چیز را می‌دانست. او می‌دانست که پدرمان، سه‌ماه قبل از تولد من شهید شده، اما تا چند‌سال بعد‌از شهادت، به من چیزی نگفته بودند؛ به همین‌خاطر، در کودکی‌ام تصور می‌کردم پدربزرگم پدر است و به او وابستگی زیادی داشتم تا اینکه پدربزرگم در ده‌سالگی من، به‌خاطر بیماری فوت کرد و آنجا برای اولین‌بار با واقعیت نداشتن پدر آشنا شدم.

اطرافیانم سعی می‌کردند آرامم کنند، اما من خیلی ناراحت بودم و فهمیدم کسی که همیشه «بابا» صدایش‌می‌کردم، پدربزرگم بوده. از یک طرف به‌خاطر این موضوع شوک زده بودم؛ از طرف دیگر به‌خاطر فوت پدربزرگم و نبود او رنج می‌کشیدم. سرگردان شده بودم و یادم است برای آرام‌کردن خودم به جا‌های دنج و خلوت می‌رفتم؛ با همان زبان کودکانه، با خدا حرف می‌زدم و از او می‌خواستم کمکم کند.»

 

با عکس پدرم زنده‌ام

از آن روز به بعد، تازه غم نداشتن پدر، به‌سراغ اسماعیل می‌آید و او نبود سایه سر را احساس می‌کند؛ «آن روز‌ها ساعت‌ها عکس سیاه‌و‌سفید سه‌در‌چهار پدر واقعی‌ام را جلوی چشمانم می‌گرفتم تا به خودم بقبولانم که او بابای واقعی من است. عکسی که ۲۰ سال است همیشه همراهم و تنها تجسم من از پدرم است. الان هم با همین عکس زنده‌ام و زندگی می‌کنم.»

 

«اسماعیل» فرزند «اسماعیل»

 

پدرم موقع ازدواجم به خوابم آمد

زندگی اسماعیل نوجوان با تنها عکس سه‌درچهار یادگار پدر، ادامه می‌یابد. چند عکس دیگر هم بوده که بنیاد شهید آن‌ها را گرفته و آرشیو کرده است؛ «از همان زمانی که واقعیت را فهمیدم، خیلی دوست داشتم پدرم را در خواب و عالم رویا ببینم، اما این اتفاق هیچ‌وقت نیفتاد تا زمانی که به خانه خودم رفتم و پدرم را که شبیه عکسش بود، در عالم رویا دیدم. این تجربه دیگر تکرار نشد.»

 

زندگی در منزل پدر

اسماعیل جنگی، اکنون خودش، صاحب دو فرزند به نام‌های ستایش و سعید است و می‌کوشد همچون پدر نداشته‌اش، الگوی خوبی برای فرزندانش باشد؛ «گاهی احساس می‌کنم، چون خودم طعم داشتن پدر را نچشیده‌ام، روش پدری‌کردن برای بچه‌هایم را خوب نمی‌دانم و بعضی مواقع که محبت‌کردن زیاد همسرم به فرزندانم را می‌بینم، به شیوه رفتار او و به ابراز محبتش حسادت می‌کنم.»

فرزند شهید اسماعیل جنگی که بعد‌از ازدواج و ۱۰ سال است از روستای اجدادی به محله امام‌هادی (ع) و منزل پدرش نقل‌مکان کرده، دراین‌باره می‌گوید: «پدرم هم، بعد‌از ازدواجش، از روستا به مشهد آمد و در همین محله و خانه سکونت کرد. در حال حاضر کوچه توس‌۱۰۰، به نام پدرم، نام‌گذاری شده است.»

 

از نام پدرم مایه نمی‌گذارم

اسماعیل جنگی، دغدغه‌های خاص خود را دارد؛ دل‌مشغولی‌هایی که از زبان بسیاری از فرزندان شهدا می‌توان شنید؛ «تا به این لحظه، همیشه از خدا خواسته‌ام که بتوانم با رفتارم، اسم پدرم را زنده نگه‌دارم و هیچ‌گاه از او مایه نگذاشته‌ام؛ چون شهدا با خدا معامله کردند و درست نیست که بخواهیم برای به دست آوردن دنیا از نام آن‌ها استفاده‌کنیم.

بعضی از مردم، به اعتراض می‌گویند که ما سهمیه دانشگاه و امتیاز‌های دیگری در جامعه داریم؛ این در حالی است که من حاضرم تمام چیز‌هایی را که دارم، بدهم تا بتوانم برای لحظاتی، پدرم را ببینم. چه‌کسی حاضر می‌شود از نعمت پدر و مادر برای همیشه محروم باشد  و در‌قبالش، فلان امتیاز را بگیرد؟»


* این گزارش چهارشنبه، ۱۲ خرداد ۹۵ در شماره ۱۹۸ شهرآرامحله منطقه ۱۰ منتشر شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
نظرات بینندگان
اسماعیل جنگی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۴۲ - ۱۴۰۲/۱۱/۱۰
0
0
سلام. ممنونم از لطف شما. بسیار ارزنده. خدا قوت. اجرکم عندالله